نگران نگرانی هایم هستم

واژه نگرانی درعین حال که یک کلمه بسیارساده وسهل است وبراحتی می توان ازعهده فهم ودرک آن برآمده، فهمید که، درپس وپیش این کلمه چه مفهوم ومعنای نهفته است،هرچند کشف دقیق معنای آن دقت ویژه وژرف نگری خاصی را می طلبد که رسیدن به بلندای آن زیادهم آسان نیست. بایداین نکته را نیزواضح سازم که نگرانی درحوزه وگستره خاص علم روانشناسی خود یک موضوع پیچیده ودشواری است که طی مبحثهای گوناگون دانشمندان علم روانشناسی بدنبال علل وعوامل موثردرایجاد نگرانی ها ودلهره های مختلف درجان ودل مردم واشخاص، آنهم درسرزمین مختلف ، درنقاط مختلف وجغرافیای مختلف هستند که بازهم هردانشمندعلم روانشناس درصدد درمان دردهای ناشی ازاین ناحیه(نگرانی) هستند. اما من نگران ، نگرانی هایم هستم، که نگرانی هایم ازاین نوع که ذکرشد نیست تانیازمند رفتن به پزشک را داشته باشم ، ازآن نوعش هم نیست که به پیشگاه ملاامام مسجد رفته تا بانوشتن دودی ویاتعویض، جنیات را که اگرخدای نخواسته تامغزاستخوانم رخنه کرده باشند ازمن بزدیاند، به هرحال نگرانی من فقط وفقط ازنوع خاص خودش می باشد مربوط به هیچ نوع نگرانی دیگری نیست! به این زودی وآسانی هم قابل درمان نیست که نگرانی من ریشه درعمق فاجعه های دارد که این من واین سرزمین مرا به دونیم نه به سه نیمش هم نه، که به هزاران نیمش تقسیم کرده است ، پیشانی سپیدش را خط خطی کرده حتی جنازه اش را نیزآماج تیرها ساخته اند،نگرانی من ریشه دریتیم خانه های دارد که سالها وعمرها دلتنگی ودلواپسی را باخود حمل کرده اند، سویدای دل شان داغدارلالایی است که دیریست طنین نازش را باگوش شان بیگانه می بینند، نگرانی من ریشه درپریشانی "اکثریت خاموش" تَرک شده ، دورافتاده، فراموش شده ولَدخورده دارد،که نان سردشان آتش درون شان را شعله ورمی سازد، سلولهای تنفسی شان را دود وگرد ناشی از حلقات فروررفته درنهایت خود فراموشی شان، مسدود کرده است،نگرانی من ریشه درنگاه های دخترکی دارد که رها درکوچه های شهر، سرگردان درچوکهای، دهمزنگ وکوته سنگی ، پریشان درخیابان تاریک وسیاه شب منتظردست توانای مردی است که به کلی ازبودنش ناامیدشده است ومعلوم نیست سرنوشت جوانی اوباچه عاقبتی تعطیل خواهدشد؟ پریشانی من ریشه درفردای تاریک این جغرافیای مجروح، این زخم ناسور بی بهبود دارد، پریشانی من ازنوع پریشانی معمولی نیست نگرانی من ادامه دارد واین نگرانی رفته رفته به غُده سرطانی تبدیل می شود،یعنی مرگ یعنی نابودی.

راستی مردم ! چه باید کرد تااندکی هم که شده است نگرانی را ازخود دورسازم ودیگه نگران هیچ چیزوهیچکس حتی خودم نباشم وبی خیال ازهمه چیزوهمه کس چنان آنانی که سالهاست اینگونه هستند واینگونه شعربی درد می سرایند وچنان درخوشی مطلق وعیش مدام لولیده اند که پادشاه زادگان عصربی دردی وبی غمی نیزحسرت این نوع راحتی را می خورند.

درست پنج سال یاهفت سال پیش بود که رنگ نگرانی ام خیره شده بود واحساس می کردم کم کم ازمن دورشده ازتن وجانم جدامی گردد، اما حالامی بینم اینگونه نشده است وبرعکس تمام خیالات خامم این رنگ روزبه روزتیره وتیره ترمی شود. تازه می فهمم که کارم ازبُن خراب بوده است واعتمادم ازپایه ویران تازه متوجه شده ام که "سوراخ دعا" را گم کرده بودم، اعتمادم ازهمان آغازاشتباه بوده است وهرروزکه می گذرد براین اشتباهم پافشاری می کنم وهمچنان می خواهم اشتباه کنم، خودم متوجه شده ام نه دروغ است، اصلاً متوجه نشده ام کمی احساس کرده ام که نگرانی عین نگرانی است، یابهتربگویم اعتمادمن عین بی اعتمادی است که تکیه برمتکای ناپایدارخود زاینده ی تمام نگرانی هاست. من بایدازهمان آغازمی فهمیدم که پایان کارم به کجاست؟ که نفهمیدم ونرسیدم وحالاچوب نفهمی ام را خود می خورم . من باید ازهمان سرچشمه آب می نوشیدم که تمام فرودست ها گِل آلود اند ، کسی نگران من نبوده است ونگرانی من ازهمین نقطه آغازیافته است وحالا بااقیانوس ازنگرانی ها ودردها دست وپنجه نرم می کنم، من باید ازابتدا می فهمیدم که اعتماد نه برهیچکس که برخودم می کردم ودرک می کردم که :

کس نخارد پشت من

جزناخن انگشت من

حالاچه باید کرد؟ گذشته ها گذشته است وکاری هم نمیشه کرد که اوج نگرانی فکرکردن به فرصت های ازدست رفته است؛ پس باید خود را بازیافت وکوشش کرد که "سرنوشت را ازسربایدنوشت" آنهم بادستان خود، باتکیه براعتماد خود وبارفع نگرانی ازدرون خود وبازنویسی خود. البته که باید ازیاد نبرد که این خود بازآفرینی وبازبینی به تنهایی کارسازنیست به تنهایی میسرنیست تامگرخود را بشناسیم وبه حقیقت خویش پی برده "ایمان بیاوریم به آغازفصل سرد" وبعدسربه خط گذاشته تسلیم توانای دانای بی نیازشویم تابلکه ازنقطه ی عبودیت به اوج الوهیت برسیم وبرخود ودیگران خود بقبولانیم که مایه نگرانی خود فراموشی است وسرمنشاء خود فراموشی شیطان پرستی است.وبعدنگرانی را تسلیم نگرانی ساخته به آینده روشن وابدیت شفاف چشم بدوزیم تابلکه ازاصحاب راستین باشیم نه غیر.

حرف آخراینکه این نگرانی مختص به من هم نیست که همه آدم ها باچنین نگرانی همیشه دربند هستند،پس نیازمند یک خانه تکانی عمومی است ، تاغبارسیاهی زدوده شده چراغ روشنایی نورافشان شود. ساده وروان بایدگفت نه چشم به حاکمان بدوزید نه دل به بیگانگان ببندید، متکی به خود باشید واستعدادهای نهفته خویش را چون گنجهای پنهان شناسایی کرده فقط وفقط به همان ها اعتمادکنید ، به خالق خویش که همه چیزدردست اوست ایمان بیاوریم تانگرانی های مان برطرف شود. باتوکل به او قدم برداریم وباپناه جستن به اوآرامش بخواهیم. انشاءالله.